♥♥♥♫ملودی عشق♫♥♥♥
عاشقانه
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانش نمی کند! و حرف هایی که معنیشان را خیلی دیر می فهمیم و زمانهایی که هرگز تکرار نمیشود و چه عاشقانه در کنار هم به آسمانها خوبی سفر کردیم چه با غرور با اشکهای پر از عشق برای هم عاشقانه اشک ریختیم دعا کردیم روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد، که هیچ کسی حتی نمی پرسد “خوبی؟ “ برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست. . . “خدا” همیشه آخر عشق ها جداییست ولی جدایی های که ناشی از خیانت یا تنوع طلبی است ولی پایان راه ماه پایان عشق نبود بلکهآغاز عشق بود عشق گذشت پاکی وفاداری عشقی که عشقم برای زندگی آینده از من گذشت با تمام نارحتی که از این فاصله دارد با تمام عشقی که هر دومون بهم داریم و داشتیم فقط به خاطر اینکه میدونست بهم نمیرسیم از من گذشت و یکبار در همین موقعیت من هم همینکارو کردم عاشقان عشق هوس نیست عشق مقدس عشق یعنی گذشت یعنی هرکاری کنین که عشقت خوشبخت بشه و من و عشقم به هم ثابت کردیم میشه پاک بود میشه وفادار بود و میشه از خود گذشت عشق پاکم دوست دارم برای خوشبختیت آرزو میکنم دست به دعا بر میدارم قلبت پر از شادی پر از نور موفقیت های پی در پی خیلی خوبی خیلی....... پایان ملودی عشق صدای ملودی عشق هم دلخراش شد... دیگه نه آهنگ خوبی میزنه ...نه کسی رو شاد میکنه ساز قلبمون شکست... با ساز شکسته نه میشه آهنگ زد ...نه میشه دلی رو آروم کرد کوک مهربونیمون از هم گسست.. کوکی نیس که نه آهنگی بزنه...نه کسی رو سرمست کنه پایان ملودی ما هم رسید..مثل پایان خیلی از ملودی ها ما هم فراموش میشیم...مثل خیلی از عشق ها ملودی عشقم.... ...پایان... همیشه نوشته های عاشقانه را برام past،copy میکردی! حالا من میخوام قلبم رو عاشقانه واست past،copy کنم.. . نه... . اصلا پشیمون شدم... . cut میکنم مستقیم copy میکنم تو قلبت دل من جایی ست که تو باشی... به صحرا نرو... دلم میگیرد از شنیدن صدای قدم شترهایی که ناامید از دنیای آدم ها دل به صحرا سپرده اند... به دریا نرو... دلم دلگیرست از صدایش که هر لحظه بودنت در کنارش را به رخم میکشد... به جنگل نرو... دلم رضایت نمی دهد بسپارمت به سبزی نگاه درختان وقتی دل هم رنگ با دلت هر لحظه در انتظارت زجه میزند... به کویر نرو... دل من طاقت ندارد...نمی ماند... گرمای نگاهت مرا خواهد کُشت وقتی آفتاب کویر هم در مقابلش زانو میزند... نرو...هیچ جا نرو... بمان در کنار دلی که همه جا در کنار توست... فقط من و تو ... من و تو ...
نوروز باستانی نوید دهنده بهار زندگانی یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید را به شما تبریک میگویم . . . امید که سال جدید برایمان کرداری نیک گفتاری نیک پنداری نیک به ارمغان آورد
<<اینم سفره هفت سین دل ما دوتا>> امروز از میان واژه های مهربانی دنبال توئی گشتم که من را در خود حل کرد...
توئی که منیت را از من گرفت... توئی که قواعد دستور فارسی را نقض کرد... توئی که اول شخص را با دوم شخص برابر قرار داد و همه را خود کرد... توئی که من را از خودم گرفت و به تو تقدیم کرد... توئی که از دو حروف "م" و "ن" هیچ نگذاشت به جز دو حرف... توئی که بی نهایت بودن را فقط با خود تجربه کرد... به دنبالش گشتم که بدانم چیست که وجودم را از خودم گرفته؟! چیست که خودم را از خودم گرفته؟! چیست که خودم را در کسی غیر خودم میابم؟! چیست که مرا تا مرز جنون نادانی کشانده؟! و اکنون هیچ نمیدانم!!! جز تو... فقط تو... تو...
صدا بـــــــزن مرا مهم نیست به چه نـامی ... فقط "میــــم" مالکیت را آخرش بگذار ... می خواهم باور کنم ... مـــالــِ همیم
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد ... واینک باران و صدای باریدن برلبه ی پنجره ی احساسم می نشیند وچشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم آه زمان چگونه بدون تو گذر میکند آن هنگام که دستانم سرد است حس محبت دستانت را چون گرمای عشق طلب میکنم می نشنم به گوشه ای و چشم به در آری به در چشم دوختم که در گذر زمان انتظار بودن دوباره تو را به گرمی حس کنم آری دگر بار نورانی تر از همیشه خواهی آمد و رخت از دلتنگی و نارامی ها که در نبودت چون عنکوبت محصور کرد مرا خواهی کند بیا عشق من مــــــــــــــــــــــــــــن منتظرمــــــــــــــــــــــــــ با قـــــــــــلــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــی پر از عــــــــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــــــق پرواز دل سحرگاهان به نام عشق برخاست ز نام می گسارش،مستی برپاست ز روی مه نگار یار زیبا چه دلها از درون افتاد از پا ز شوق دیدن روی چو ماهش زمین هم دل به لرزش داد هر دم ز هر سو تا ببیند عشق دیرین سرش طاقت نیاورد عشق شیرین کمی دل دل کنن سویش روان شد کمی آهی کشید رویش عیان شد شبانگاهان به وقت رفتن نور دلش پرواز کرد در معبد دور.....
قاصدک زیبای من... امروز چشمان منتظرم پشت پنجره ی عشق آمدنت را به انتظار نشست... قاصدک مهربان من... امروز هم همانند دیروز به شوق آمدنت در باغچه احساسم قدم زنان بودنت را آرزو کردم... قاصدک عزیز من... امروز هم نیامدی! اما من همچنان روزنه های امید را در قلبم پروش میدهم... قاصدک بی همتای من... امروز آهِ دلم را به آسمان هدیه دادم تا بادی آن را به تو برساند...و خدا تو را به من... قاصدک بهتر از جان من... من چشم در انتظارم...چشم انتظار آمدنت...چشم انتظار خبری از سوی عشقم...اما...اما! قاصدک بی مهر من... پس کی میایی؟! ببخش منو... زیادیه عشقم رو به نگاه درهمت ببخش...! باور نکردن حسم رو به سکوت لبانت ببخش...! انبار شدن دوست داشتنم رو پشت گوشای گرفتت ببخش...! فوران درکم روبه شیرینی طمع عشق ببخش...! بی خوابی های هرشبم رو به بوی عطر زندگانی ببخش...! دلتنگی های زود رسم رو به آرامش دل بزرگت ببخش...! ببخش که زیادی عاشقتم... قلب دلسوخته من... مگر نمیدانی دنیای غریبی ست! مگر نمیدانی عشق لیلی با خودش دفن شد! مگر نمیدانی شیرین ها به ستیز قلب خویش میروند! قلب شیدای من... مگر نمیدانی احساس را ارزان فروخته اند! مگر نمیدانی مجنون روی مقبره لیلی جان داد! مگر نمیدانی عشق جز مرگ روح نیست! مگر نمیدانی فرهاد تیشه به دست،دیگر خسته است! قلب رسوای من... مگر نمیدانی عشق پر از رسوایی ست! پر از نگرانی ست! پر از ویرانی ست! پس به خودت بیا...به خودت بیا... ای قلب لعنتی من...
دیگر جسم مان همانند مردگان شده... دیگر در جسم بی جانمان قلبی نیست که نشانی از تپیدن بدهد... دیگر احساسی در جانمان نیست که نشانی از زندگی بدهد... دیگر روحی در کالبدمان نیست که نشانی از بودن بدهد... دیگر نسیتیم...دیگر همانند انسان نیستیم... وقتی که عشق رنگ معامله بگیرد!!! وقتی که دوست داشتن با زیرکی همراه شود!!! وقتی که احساس جایش را به نفرت بدهد!!! وقتی که مروت در کوچه پس کوچه های فراموشی گم شود!!! وقتی که مردانگی را فقط به جنس مرد نسبت دهیم و دیگر دیده نشود!!! وقتی که شبانه روزمان را با تاریک شدن و روشن شدن هوا سپری کنیم و دلخوشیمان فقط به فردا باشد!!! فردایی که هیچ گاه امیدی به رسیدنش نیست... وقتی انسان به خاکسپاری انسانیت برود... ما دیگر مردگان متحرکیم...
"دیار عشاق" عشق را از سوی شهرعاشقان تحفه می آورد مردی دوره گرد گفت:از بهر تباهی آمدم دست خالی سوی یاری آمدم گفت:راهی را که عشاق میروند بی خطر نیست بلکه جایی می روند گفت: هر دم دلبرش پیدا شود دل ز هر سو در برش شیدا شود گفت:دیدنِ رویِ چو ماهش آرزوست در نبود یار، صد یادش نکوست گفت:دل به راه پر خطر،گر می زنند در نبود عشق،جان را می دهند گفتمش:کار تو را آنجا کجا؟ دوره گردی را کنم باور یا قصد تورا؟ گفت:آرزویم دیدن عشاق است دیدن مجنون و راه یار است درک غرق خویشتن در خویشتن در نیابی تا که فهمی دردشان! وقتی عشق آغاز شد... وقتی عشق آغاز شد که چشمانت زبان چشمانم را آموخت... ! وقتی عشق آغاز شد که شانه هایت برای دلداریم بود...! وقتی عشق آغاز شد که دستانت عشق را در لمس دستان من یافت...! وقتی عشق آغاز شد که پاهایت هم قدم با پاهای من به سوی کوچه خوشبختی قدم برداشت...! وقتی عشق آغاز شد که نگاهت جز محبت به محبوب هیچ چیز ندید...! وقتی عشق آغاز شد که تپش قلبت فقط برای یکی میتپید...! وقتی عشق آغاز شد که در زمستان گرمای دستت فقط گونه های عشقت را لمس کرد...! وقتی عشق آغاز شد که لبانت فقط برای عشقت زمزمه کرد: دوستت دارم مثل عشق... مثل گل تو قلب مرداب مثل سایه توی رویا مثل شب تو اوج قهرش مثل آه تو عمق چشمات مثل گردش توی باغچه مثل سرما تو زمستون مثل آب تو دل گلدون مثل رویا توی قصه مثل آهو توی بیشه مثل خونم توی شیشه مثل حوای گنه کار مثل لالایی شب ها مثل لونه گنج قلبم تو بمون با من همیشه...
...راه نجات... پر از احساس گناهم تو دل قویه خاصم
پُرم از هیچای خالی که فرو میاد تو خوابم پر از احساس اقاقی تو شب سپید رویام
پر از اون نگاه امنی که میگه باید بخوابم پر از حرفای نگفته که گوشام تنگ براشون
پر از اون صدای آروم که دیگه گم شد تو بارون پر از حرفای قشنگم که لب خاموش نمیگه
پر از شبهای سیاهی که دلم حرفاشو میگه پر از احساسه عجیبی که همش بهونه داره
پر از اون صدای با تو که تو دل یه خونه داره دل من تنگ براشون... برای پرهای خالی برای نگاه عاشق برای روز های عالی برای دستای پر مهر برای راز اقاقی برای بودن بی تو برای راه نجاتی...
کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند...
سال ها....ماه ها...هفته ها...روزها...ساعت ها....دقیقه ها و ثانیه ها