♥♥♥♫ملودی عشق♫♥♥♥

عاشقانه

مکانی برایت بهتر از دلم سراغ ندارم

تنگی اش را به بزرگی مهربانیت ببخش!!!

 

 

 

نوشته شده در 10 دی 1398برچسب:,ساعت 1:0 توسط محمد و مریم| |

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانش نمی کند!


کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند...

و حرف هایی که معنیشان را خیلی دیر می فهمیم

 

و زمانهایی که هرگز تکرار نمیشود

و چه عاشقانه در کنار هم به آسمانها خوبی سفر کردیم

 

چه با غرور با اشکهای پر از عشق

برای هم عاشقانه اشک ریختیم دعا کردیم

 

روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد،

که هیچ کسی حتی نمی پرسد

“خوبی؟ “

برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری

به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

و نامش چه زیباست. . .

“خدا”

همیشه آخر عشق ها جداییست

ولی جدایی های که ناشی از خیانت یا تنوع طلبی است

ولی پایان راه ماه پایان عشق نبود بلکهآغاز عشق بود

 عشق گذشت

  پاکی وفاداری

عشقی که عشقم برای زندگی آینده از من گذشت

با تمام نارحتی که از این فاصله  دارد  با تمام عشقی

که هر دومون بهم داریم و داشتیم

فقط به خاطر اینکه میدونست بهم نمیرسیم از من گذشت

و یکبار در همین موقعیت من هم همینکارو کردم

عاشقان عشق هوس نیست عشق مقدس

عشق یعنی گذشت یعنی هرکاری کنین که عشقت خوشبخت بشه

و من و عشقم به هم ثابت کردیم

میشه پاک بود

میشه وفادار بود

و میشه از خود گذشت

عشق پاکم دوست دارم

برای خوشبختیت آرزو میکنم دست به دعا بر میدارم

قلبت پر از شادی

پر از نور موفقیت های پی در پی خیلی خوبی خیلی.......

 

 

نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت 1:15 توسط محمد و مریم| |

پایان ملودی عشق

 

 

صدای ملودی عشق هم دلخراش شد...

دیگه نه آهنگ خوبی میزنه ...نه کسی رو شاد میکنه

 

ساز قلبمون شکست...

با ساز شکسته نه میشه آهنگ زد ...نه میشه دلی رو آروم کرد

 

کوک مهربونیمون از هم گسست..

کوکی نیس که نه آهنگی بزنه...نه کسی رو سرمست کنه

پایان ملودی ما هم رسید..مثل پایان خیلی از ملودی ها

ما هم فراموش میشیم...مثل خیلی از عشق ها

 

ملودی عشقم....

...پایان...

نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:پایان ملودی عشق,ساعت 12:31 توسط محمد و مریم| |


همیشه نوشته های عاشقانه را برام past،copy میکردی!

حالا من میخوام قلبم رو عاشقانه واست  past،copy کنم..

.

نه...

.

اصلا پشیمون شدم...

.

cut میکنم مستقیم copy میکنم تو قلبت

 

نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:51 توسط محمد و مریم| |

دل من جایی ست که تو باشی...

 

به صحرا نرو...

دلم میگیرد از شنیدن صدای قدم شترهایی که ناامید از دنیای آدم ها دل به صحرا سپرده اند...

به دریا نرو...

دلم دلگیرست از صدایش که هر لحظه بودنت در کنارش را به رخم میکشد...

به جنگل نرو...

دلم رضایت نمی دهد بسپارمت به سبزی نگاه درختان وقتی دل هم رنگ با دلت هر لحظه در انتظارت زجه میزند...

به کویر نرو...

دل من طاقت ندارد...نمی ماند...

گرمای نگاهت مرا خواهد کُشت وقتی آفتاب کویر هم در مقابلش زانو میزند...

نرو...هیچ جا نرو...

بمان در کنار دلی که همه جا در کنار توست...

فقط من و تو

... 

من

 و

تو

...

 

نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:48 توسط محمد و مریم| |

 

 

نوروز باستانی نوید دهنده بهار زندگانی یادآور شکوه ایران

و یگانه یادگار جمشید را به شما تبریک میگویم . . .

امید که سال جدید برایمان کرداری نیک گفتاری نیک پنداری نیک به ارمغان آورد

 

<<اینم سفره هفت سین دل ما دوتا>>

 

نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط محمد و مریم| |

 

امروز از میان واژه های مهربانی دنبال توئی گشتم که من را در خود حل کرد...

توئی که منیت را از من گرفت...

توئی که قواعد دستور فارسی را نقض کرد...

توئی که اول شخص را با دوم شخص برابر قرار داد و همه را خود کرد...

توئی که من را از خودم گرفت و به تو تقدیم کرد...

توئی که از دو حروف "م" و "ن" هیچ نگذاشت به جز دو حرف...

توئی که  بی نهایت بودن را فقط با خود تجربه کرد...

به دنبالش گشتم که بدانم چیست که وجودم  را از خودم گرفته؟!

چیست که خودم را از خودم گرفته؟!

چیست که خودم را در کسی غیر خودم میابم؟!

چیست که مرا تا مرز جنون نادانی کشانده؟!

و اکنون هیچ نمیدانم!!!

جز تو...

 

فقط تو...

تو...

 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:44 توسط محمد و مریم| |

صدا بـــــــزن مرا

مهم نیست به چه نـامی ...

فقط "میــــم" مالکیت را آخرش بگذار ...

می خواهم باور کنم ...

مـــالــِ همیم

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:17 توسط محمد و مریم| |

 

 

 

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

 

مثل آسمانی که امشب می بارد ...

واینک باران و صدای باریدن

برلبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

وچشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

آه زمان چگونه بدون تو گذر میکند

آن هنگام که دستانم سرد است

حس محبت دستانت را چون گرمای عشق طلب میکنم

می نشنم به گوشه ای و چشم به در

آری به در چشم دوختم که در گذر زمان

انتظار بودن دوباره تو را به گرمی حس کنم

آری دگر بار نورانی تر از همیشه خواهی آمد

و رخت از دلتنگی و نارامی ها که در نبودت چون عنکوبت محصور کرد مرا

خواهی کند بیا عشق من

 

مــــــــــــــــــــــــــــن منتظرمــــــــــــــــــــــــــ

 

با قـــــــــــلــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــی

 

پر از عــــــــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــــــق

 

 

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 18:20 توسط محمد و مریم| |

 

قاصدک زیبای من...

امروز چشمان منتظرم پشت پنجره ی عشق آمدنت را به انتظار نشست...

قاصدک مهربان من...

امروز هم همانند دیروز به شوق آمدنت در باغچه احساسم قدم زنان بودنت را آرزو کردم...

قاصدک عزیز من...

امروز هم نیامدی! اما من همچنان روزنه های امید را در قلبم پروش میدهم...

قاصدک بی همتای من...

امروز آهِ دلم را به آسمان هدیه دادم تا بادی آن را به تو برساند...و خدا تو را به من...

قاصدک بهتر از جان من...

من چشم در انتظارم...چشم انتظار آمدنت...چشم انتظار خبری از سوی عشقم...اما...اما!

قاصدک بی مهر من... پس کی میایی؟!

 

نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:40 توسط محمد و مریم| |


Power By: LoxBlog.Com