♥♥♥♫ملودی عشق♫♥♥♥

عاشقانه

"دیار عشاق"

عشق را از سوی شهرعاشقان                        تحفه می آورد مردی دوره گرد

گفت:از بهر تباهی آمدم                               دست خالی سوی یاری آمدم

گفت:راهی را که عشاق میروند                     بی خطر نیست بلکه جایی می روند

گفت: هر دم دلبرش پیدا شود                        دل ز هر سو در برش شیدا شود

گفت:دیدنِ رویِ چو ماهش آرزوست              در نبود یار، صد یادش نکوست

گفت:دل به راه پر خطر،گر می زنند              در نبود عشق،جان را می دهند

گفتمش:کار تو را آنجا کجا؟                        دوره گردی را کنم باور یا قصد تورا؟

گفت:آرزویم دیدن عشاق است                     دیدن مجنون و راه یار است

درک غرق خویشتن در خویشتن                  در نیابی تا که فهمی دردشان!

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط محمد و مریم| |

 

وقتی عشق آغاز شد...

وقتی عشق آغاز شد که چشمانت زبان چشمانم را آموخت... !

وقتی عشق آغاز شد که شانه هایت برای دلداریم بود...!

وقتی عشق آغاز شد  که دستانت عشق را در لمس دستان من یافت...!

وقتی عشق آغاز شد که پاهایت هم قدم با پاهای من به سوی کوچه خوشبختی قدم برداشت...!

وقتی عشق آغاز شد که نگاهت جز محبت به محبوب هیچ چیز ندید...!

وقتی عشق آغاز شد که تپش قلبت فقط برای یکی میتپید...!

وقتی عشق آغاز شد که در زمستان  گرمای دستت فقط  گونه های عشقت را لمس کرد...!

وقتی عشق آغاز شد که لبانت فقط برای عشقت زمزمه کرد:

  

دوستت دارم

 


نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 13:56 توسط محمد و مریم| |







سال ها....ماه ها...هفته ها...روزها...ساعت ها....دقیقه ها و ثانیه ها

 

گذشتند تا با هم نظاره گر شبی باشند که متولد شدی...
 

امشب ستاره ها بشارت فردایی را میدهند که نوبت زمینی شدن توست
 
من نیز در گوشه ای از کهکشان عشق با تو بودن را جشن خواهم گرفت...

 

 

بهترینم تولدت مبارک
 
 



 


ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
برای قاصدک...

ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 1:0 توسط محمد و مریم| |


مثل عشق...

مثل گل تو قلب مرداب

مثل سایه توی رویا

مثل شب تو اوج قهرش

مثل آه تو عمق چشمات

مثل گردش توی باغچه

مثل سرما تو زمستون

مثل آب تو دل گلدون

مثل رویا توی قصه

مثل آهو توی بیشه

مثل خونم توی شیشه

مثل حوای گنه کار

مثل لالایی شب ها

مثل لونه گنج قلبم

تو بمون با من همیشه...

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط محمد و مریم| |

...راه نجات...

پر از احساس گناهم

تو دل قویه خاصم

 

 

 پُرم از هیچای خالی

که فرو میاد تو خوابم

 

 

پر از احساس اقاقی

تو شب سپید رویام

 

 

 پر از اون نگاه امنی

که میگه باید بخوابم

 

 

پر از حرفای نگفته

که گوشام تنگ براشون

 

 

 پر از اون صدای آروم

که دیگه گم شد تو بارون

 

 

پر از حرفای قشنگم

که لب خاموش نمیگه

 

 

 پر از شبهای سیاهی

که دلم حرفاشو میگه

 

 

پر از احساسه عجیبی

که همش بهونه داره

 

 

 

 پر از اون صدای با تو

که تو دل یه خونه داره

 

 

دل من تنگ براشون...

 

 

برای پرهای خالی

برای نگاه عاشق

برای روز های عالی

برای دستای پر مهر

برای راز اقاقی

برای بودن بی تو

برای  راه نجاتی...